درباره وبلاگ

سلام.خوش اومدید.اگر خوشتون اومد یا اگر احیانا نیومد نظر بدید تا اصلاحش کنم.پس قدمتان گلباران.بفرمایید...
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

دوست عزیز ما رو با اسم و ادرس وبلاگ بلینکید سپس اگه وبلاگ ما لینک شده باشه وبلاگت لینک میشه؟حله؟؟





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 20
بازدید کل : 2506
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


Untitled Document
دریافت کد خوش آمد گویی

کد متحرک کردن عنوان وب

کلبه ویرانه
سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:توهم, :: 20:29 ::  نويسنده : مرتضی       

این تنهایی نیست که از آن می ترسم

 

        ترسم از این توهم است...

            که در نبودنم

                            گاه دیوانه وار

               سرت را از فرط بی قراری هایت

                                  و از ترس دیدن تمام نبودنم

                                                    به دیوار خواهی کوبید...

                                     آیا خواهی کوبید؟؟؟



سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:یک روز میبوسمت, :: 20:28 ::  نويسنده : مرتضی       

یک روز می بوسـمـت !  

پنهان کردن هم ندارد .

مثل خنده های تو نیست که

مخفی شان می کنی ،

یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود

مثل نجابت چشمهای تو است ،

وقتی که توی سیاهی چشمهای من

عریان می شوند .

عریانی اش پوشاندنی نیست ،

پنهان نمی شود ... .



یک روز می بوسمت !

یکی از همین روزهایی که می خندانمت ،

یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم :

می بوسمت !

و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ،

و من هم که پیش تو همیشه سرخم ... .

 

یک روز می بوسمت

 

روز که باران می بارد ،

یک روز که چترمان دو نفره شده ،

 یک روز که همه جا حسابی خیس است

یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،

 آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،

 آهسته ، می بوسمت ... .


 

 

یک روز می بوسمت !

هر چه پیش آید خوش آید !

حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !

دلم ترسیده ،

که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .

آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،

حالا آن قدر دوست داشتنی شده

که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،

هزار هزار حرف باشد .


یک روز می بوسمت

به قول شاعر : 

عشق کلاس اول ،

تنها سه حرف است ،

اما کلاس آخر ،

 عشق هزار حرف است ... .

 

یک روز می بوسمت !

فوقش خدا مرا می برد جهنم !

فوقش می شوم ابلیس !

آن وقت تو هم به خاطر این که

 یک « ابلیس » تو را بوسیده ،

جهنمی می شوی !

جهنم که آمدی ،

من آن جا پیدایت می کنم

و از لج خدا هر روز می بوسمت !

وای خدا !

چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !


 

یک روز می بوسمت !

می خندم و می بوسمت !

گریه می کنم و می بوسمت !

یک روز می آید که از آن روز به بعد ،

من هر روز می بوسمت !
 

لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،

و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت !

تو احتمالا سرخ می شوی ،

و من هم که پیش تو همیشه سرخم



سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:اگه قرار باشه, :: 20:27 ::  نويسنده : مرتضی       

اگر قرار باشه ظرف 24 ساعت دنیا به پایان برسه تموم خط های تلفن و تالارهای گفتگو و ایمیل ها اشغال میشه. پر میشه از کلمه های (( از اینکه رنجوندمت پشیمونم من رو ببخش یا تو را عاشقانه می پرستم یا مراقب خودت باش )) اما بین این همه پیام یکی از همه تکون دهنده تره (( همیشه عاشقت بودم ولی هیچوقت بهت نگفتم )) پس عشق و محبت را تقدیم آنکه دوستش داریم کنیم شاید فردایی دگر هرگز نباشد



سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:نا رفیق, :: 20:27 ::  نويسنده : مرتضی       
ای نا رفیق ، به کدامین گناه ناکرده . . .

 

تازیانه می زنی بر اعتمادم . . .
زیر پایم را زود خالی کردی ، سلام پر مهرت را باور کنم یا پاشیدن زهر نا مردیت را . .



سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:می خوام بخندم, :: 20:22 ::  نويسنده : مرتضی       

می خوام به سردی شب هام بخندم . . .

می خوام به پوچی فردام بخندم . . .


وقتی می بینمت با دیگرونی . . .

تو اوج گریه هام می خوام بخندم . . .

می خوام داد بزنم تنهای تنهام . . .

می خوام وقتی میگم تنهام بخندم . .



جمعه 5 اسفند 1390برچسب:ضد حال,بهترین ها, :: 20:54 ::  نويسنده : مرتضی       
 اینا ضدحالایی که برای من و دوستام اتفاق افتاده!!!!!!    

 

       ضدحال یعنی بری دستشویی تا بشینی در بزنن بگن یالا زود باش!!!

      ضدحال یعنی سر امتحان با کلی مکافات تقلب کنی...بعدش بفهمی سوالا متفاوت بوده!!!

      ضدحال یعنی همه بچه های کلاستون برقصن تا در کلاس باز میشه

همه وایسن جز تو چون روت اون طرف بوده ندیدی!!!بعد ناظم فقط تورا ببینه!!!

     ضدحال یعنی بری دست شویی رو دیوارش نوشته باشن لعنت بر پدر و مادر کسی

که در این محل ب....!!!!

    ضدحال یعنی اینکه بعد از امتحان میدونی تک میشی ولی به دوستت میگی اگه

بالاتر از ۱۹ شدم بهت پیتزا میدم!!!و بعدش بشی ۱۹.۲۵!!!!!

    ضدحال یعنی فقط یه روز دیر بری مدرسه همون یه روز

ناظم عصبانی بگه از همتون انظباط کم میکنم!!!و کم کنه!!!!

    ضدحال یعنی استاد با ۹۹/۹ بندازدت!!!!



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 17:48 ::  نويسنده : مرتضی       

دوستای گلم حتما جهت ارتقای وبلاگ بنده،نظر بدید.حتما.یادتون نره.....



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 17:46 ::  نويسنده : مرتضی       

 

آهنگ پيام پشت سرهم
اولي:فردا دانشگاه يادت نره ساعت 11سايت دانشگاه
من:باشه حتما...مي بينمت
دومي:با بچه هاقرارگذاشتيم همه ساعت 11سايت دانشگاه
من:آره ميدونم..مي بينمت
سومي: بالاخره اون روزي كه ميخواستم اومددلم براتون تنگ شده
فردا يادت نره ساعت 11 سايت دانشگاه
من: دل منم تنگ شده ..آره آره حتما مي بينمت
چهارمي:...........
پنجمي:.............
ششمي:..............
ديدار بعداز3ماه سايت دانشگاه ساعت 11:
عجب همهمه اي..
ميخنديم باهم 7نفري..
ولي من نگاهم جاي ديگريست...
اولي: واي كه چقدر دلم براتون تنگ شده بود من كه تو اين 3ماه شمال بودم
خيلي خسته كننده بود ولي سوغاتي آوردم براتون در حد جهيزيه
همه خنده و به به...
ولي من نگاهم جاي ديگريست
دومي:چراجشن تولدم نيامديد.. حالا تو عمرمون يك بار جشن تولد گرفتما
6نفر ديگه: نشد...وقت نشد..خانواده اجازه نداد و.....اما
من نگاهم جاي ديگريست
سومي:بچه ها پوستمو نگاه كنيد ببينيد چقدرخوب شده حدس بزنيد چكاركردم
همه حدس ميزنند ومن لبخند...زيراكه نگاهم جاي ديگريست
چهارمي:......
پنجمي:.........
ششمي: خطاب به من: تو چرا انقدر ساكتي
من:
لبخند
مكث
بلند ميشم و جمعشونو مي كنم 6نفره و ميروم پيش كسي كه خيلي زودتر از اين بايد ميرفتم
كنارش ميشينم وتو دل خودم ميگم آخه چرا تنها اومده؟ خيلي زود خودم جواب سوال خودمو پيدا مي كنم...تنها اومده چون اميد بسته بوده به يك نگاه ...منتظر يك نگاه ..محبت..بخشش بوده...
خيلي زود برگه اي كه دستشه از دستانش ميكشم و 14واحدي كه مجازه برداره برايش انتخاب مي كنم
تاييد نهايي...
دستاشو مي گيرم كه تركش كنم و لبخندي بهم ميزنه آره فقط يك لبخند واين ميشه بهترين هديه ي امروز من لبخندشو ميذارم توي كوله ام و ميرم در جمع 7نفره ولي اين بار ديگه نگاهم جاي ديگري نيست
فقط
فقط
فكرم جاي ديگريست...!
پ.ن:
چرا ما آدمها ديگه حواسمون به اطرافمون نيست؟
چرا فقط دنياي كوچك خودمونو ميبينيم...يك حصار از جنس غرور دور خودمون كشيديم و فقط خودمونو مي بينيم
چرا اين روزها نگاه هاي پراز احساسمونو نسبت به همديگه دريغ ميكنيم فقط كافيه نگاه هامونو كمي شفاف كنيم تا ببينيم چيزهايي كه بايد ببينيم و هيچ وقت نميبينيم و ساده از كنارشون رد ميشيم.
نگاهتو دريغ نكن مزد نگاهتو ميگيري

من گرفتم

ل
ب
خ
ن
د



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 17:44 ::  نويسنده : مرتضی       

زياده اگه مي بينيد حوصله نداري بخونيد فقط بنويسيد زيبا بود ووبلاگ را ببنديد!
قميشي جان مي خواند و بنده زل زدم به كاغذ سفيدي كه زير دستانم نزديك به يك ساعت منتظر
خط خطي كردن هستن!
دنبال يك سوژه ام يك دنيا مطلب ويراژ مي دهند توي ذهنم كار به سبقت از سمت راست هم ميرسد!
آخه چه بنويسم
از گداهايي بنويسم كه جمعيتشان نامتناهيست يا از فالگيرهاي ميليونر بي سوادي كه يك مشت چرنديات بر روي كاغذ خط خطي مي كنند و به خورد باورهاي شپش زده ي بعضي ها مي دهند
يا از مردي بنويسم كه ميخواهد زنش را بعد از 20 سال طلاق دهد
به خاطر چي؟؟؟
فقط به خاطر اينكه حضرت عالي ميگه ديگه زياد مثل قبل دوستش ندارم ميزان علاقش 80 درصد بوده حالا رسيده به 20 درصد
ازتفكيك جنسيت در دانشگاهها بنويسم كه كم كم فكر كنم در شهرها و كشور هم كار به اين جاي باريك برسد و شهروكشور رابه 2قسمت تقسيم كنند آقايان يك طرف خانومها يك طرف درهمين افكار متوجه شديم داريم ضمير ناخودآگاهمان را قلقلك ميدهيم وكمي آزار...
 هي روزگار.اي بابا..ولمون كن نخواستيم چيزي بنويسيم
در همين حين جنگ جهاني بين خودم و خودم
مادر محترمه سر مي رسد و مي گويد آماده شو كه با همسايه ها تشريف فرما شويم منزل همسايه ي جديد ساكن در واحد7!ما در اينجا اين 2عزيز را ملقب مي كنيم به آقاي شوريده و خانوم پاك ذهن
از اين همسايه ها در اين يك ماه از گوشه وكنار بس تعاريف زيادي به دست اينجانب و ديگر اهالي ساختمان  رسيده كه بسيار اشخاص "با كلاس" توجه داشته باش "با كلاسي" هستند وبايد خيلي جملات ادبي وزيبا به فرهنگ لغاتشان نشانه بروي تا در مغزشان جاخوش كند !
ما هم خرسند از اين موضوع به همراه همسايه هاي ديگر روانه شديم
تق تق...
خوب مستقر شديم
آقا ما هم هول شده بوديم كه مبادا حرف بي ربطي بزنيم و بي نمكي مجلس را بي نمك تر كنيم درهمين حين يكي از همسايه ها كه از سرويس جامانده بودتشريف فرما شدندوبه داخل راهنمايي شدن و ضمن دست دادن به آقاي شوريده وتبريك منزل نو آقاي شوريده فرمودند:خوشوقتم خيلي ممنون تشريف آورديد بنده را " سرافكنده كرديد"
بله ه ه ه ه
ما چشمهايمان داشت از حدقه خارج ميشد
آخه سرافكنده كجا سرافراز كجا....
خانم پاك ذهن سكان كشتي را به دست گرفت و خطاب به خانمهاي همسايه فرمودند چرا خانم محمدي تشريف نياورند "بلا نسبت شماها" خيلي خانم موقري هستند بله بلا نسبت ما 2عدد شاخ را فرض كنيد حالا اين 2عدد شاخ را برروي سر بنده فرض نماييد بدبختي اين شاخها ديگه ريشه كن هم نميشه!!!
اشكال نداره منظورش همون به از شما نباشه بوده
خوب بگذريييييييييم
اين جمع اديبانه و متشخصانه ادامه داشت تا موقع خداحافظي كه خانم پاك ذهن تير خلاص را هم زد وبه جميع فرمودن خيلي زحمت دادين بازم از اين كارها بكنيد!
!
عصبانيت نوشت:
بدم مياد از كساني كه فقط "سعي" دارن اداي باشخصيت بودن و باكلاس بودن را دربياورند درحاليكه كه اگر زوم كني روي شخصيتشان مي بيني واقعا ذره اي جاي بحث ندارن و كاملا از درون تهي هستند
عزيزم خواهرم برادرم خودت باش خود خودت باش كسي مجبورت نكرده تظاهر كني خودت باش ....باشه؟؟؟
قند در دلش آب مي شود نوشت:
به زودي اينجانب در نشريه اي دعوت به همكاري مي شوم و از نوشته هاي پرفيض بنده نهايت بهره را خواهند برد باشد كه دوام آوريم و زيرآبي نرويم كه در همان زير آب خبر خفگي مان به گوشتان برسد.!
عشقكي نوشت: تا 4روز آينده در لينكستان بنده لينك تكاني اساسي مي شود
تاحدودي نيمي از جمعيت مذكور حذف ميشود بنا به دلايلي كه خودم مي دانم..



پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, :: 17:41 ::  نويسنده : مرتضی       

براي لاله ي عزيزم....

هر روز...هر روز...هر روز...

بگذار هروز رويايي باشد در دست

بگذارهر روز عشقي باشد در دل

بگذار هرروز دليلي باشد براي زندگي...

پاییز همچنان لی لی می کند ولی انگار زمستان پیشی گرفته
حیف فصل دوست داشتنی من یک ماه و نیم بیشتر خودنمایی نکرد...سکوت زمستانو دوست دارم تنها حرفش سوز دل است وبس....
به آزمایشگاه رفتم تا چکاب انجام دهم آخه فهمیدم در این مدت بیمارم!
فشارخونم را گرفت معلوم شد که صبرم پایین اومده! دمای بدنم را اندازه گرفت دماسنج 40 درجه اضطراب را نشون میداد البته فکر می کردم که دمای روزمرگی ام پایین اومده ولی خوب برعکس شد.
تحمل زیاد سرخرگهایم رامسدود کرده بودند وآنهادیگر نمیتوانستند به قلب خالی ام خون برسانند
مشکل بینایی هم پیدا کرده بودم واقعیت بینی ام ضعیف شده بود
به سمعک هم احتیاج داشتم چون دیگر حقیقتی برای شنیدن نبود
نوبت ارتوپد شد عکس گرفت چند جای بدنم شکسته بود به یاد آوردم که چندبار زمین خورده ام ولی باز برخواسته ام
سلولهای خونم مورد بررسی قرار گرفت دچار دورنگی شده بودند حق داشتند آخه کمتر یکرنگی دیده بودند
ازمایش خونم نشون داد کمی لطافت خونم پایین اومده
به پیش عکاس مخصوصم می روم زوم می کند روی شخصیتم بعضی رفتارهایم توی کادر قرار نمی گیرند این یعنی باید از آنها فاکتور بگیرم
... از وجودم.. این یعنی افسوس....
نسخه ای می پیچد و تحویلم می دهد
هر روز یک لیوان لبالب صبر بنوشم
روزی 2 قاشق آرامش ساعتی یک قرص صداقت و دقیقه ای یک بار کپسول عشق و هفته ای یک بار آمپول استقامت!

پ.ن 1

هیچ ثانیه ای از زندگی 2باره تکرار نمی شود پاییز پارسال اصلا شبیه پاییز امسال نیست فصلهای دیگر هم..ثانیه های زندگیت نیز....
پس ماهی یک بار خودتو چکاب کن ببین در رفتار و وجودت چه کمبودهایی احساس می کنی
خودت نسختو به میل خودت ببیچ نذار حالت انقدر وخیم بشه که دیگه نسخه ای بهت اثر نکنه./.

توي اين دنيايي كه همه چي دروغ شده ...ريا شده ... فريب شده...بي رحمي شده

خودمون به داد خودمون نرسيم كي برسه

پ.ن2

به کلمه ای با حرفهاي" ش .ا. ن. س" ایمان آوردم
چون در این یک ماه واقعا باهاش دست وپنجه نرم کردم
البته با پیشوند"بد"
امیدورام شما با پیشوند "خوش" باهاش بتازید..